فرهنگ ایرانی- اسلامی ضد استکباری: مهندسی فرهنگی

مهندسی فرهنگ در حکومت خامنه‌ای در مقابله با تهاجم فرهنگی دو وجه دارد: سلبی و ایجابی. در وجه سلبی با سانسور، فیلترینگ، پارازیت، عدم صدور مجوز و بازداشت و زندانی کردن و ترور از تولید و توزیع کالاهای فرهنگی غیرخودی‌ها جلوگیری می‌شود. اما خودی‌ها تقریبا همهٔ منابع دولتی و عمومی بخش فرهنگ (که از نگاه حکومت همان تبلیغ و آموزش مذهبی است) را در قالب تولید آثار به‌ظاهر فاخر (بسیار گران‌قیمت)، جشنواره‌های قرآنی و مداحی، برنامه‌های آموزشی و تبلیغی مذهبی، و بودجه‌های حوزه‌های علمیه و دیگر مراکز دینی به خود اختصاص می‌دهند. هیچ نهادی در ایران به اندازهٔ دولت دارای منابع مالی و نیروی انسانی و سازمان در بخش فرهنگ نیست. این منابع چگونه اختصاص یافته‌اند؟

فقط به بودجهٔ نهادهای دینی و فرهنگی و رسانه‌ای نگاه کنید:

•        رادیو و تلویزیون دولتی: ۳۰۰۰ میلیارد تومان در سال ۹۲ که بخش عمدهٔ آن صرف تبلیغات مذهبی و سیاسی می‌شود.

•        ۸هزار و ۱۰۰ پروژه مربوط به احداث مسجد در نقاط مختلف کشور با بالغ بر ۱۰ تا ۶۰ میلیون تومان کمک برای هر پروژه از سوی قرارگاه کوثر (فارس، ۱۰ دی ۱۳۹۲) یعنی میان ۸۱ تا ۴۸۶ هزار میلیارد تومان.

•        بودجه بازسازی عتبات عالیات در سال ۱۳۹۰، ۱۰۰ میلیون دلار (معادل حدود ۱۲۰ میلیارد تومان و به ارزش امروز ارز ۳۵۶ میلیارد تومان) بوده است. این رقم را مقایسه کنید با بودجه وزارت ورزش که ۱۰۰ میلیارد تومان در همان سال بوده است. (تابناک، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰) دولت روحانی در روزهای پایانی سال ۹۲، ۲۵۰ میلیارد تومان به بازسازی عتبات در عراق اختصاص داد. (خبرگزاری دانشجو، ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳)

•        افزایش دو و نیم برابر بودجه حوزه‌های علمیه از سال ۹۱ به سال ۹۲ به میزان ۱۰۴۰ میلیارد تومان (ایسنا، ۹ مهر ۱۳۹۲)

•        اختصاص ۲۰۰ میلیارد تومان بودجه به تبلیغ قرآن به علاوهٔ نیم درصد بودجهٔ کل کشور در سال ۹۲ که سهم سازمان تبلیغات از این بودجهٔ نیم درصدی ۱۱٫۵ میلیارد تومان است (باشگاه خبرنگاران، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲)

بودجه‌های اختصاصی دولت به بخش‌های کتاب (حدود ۹۰ میلیارد تومان برای کتابخانه‌های عمومی)، سینما (۱۲۰ میلیارد تومان در سال ۹۳)، تئاتر (۱۲ میلیارد تومان در سال ۸۲) و دیگر هنرها اصولا در برابر ارقام فوق رقمی به حساب نمی‌آید و بخش عمدهٔ آنها نیز هزینهٔ حقوق کارکنان و نگه‌داری از تاسیسات دولتی در این حوزه است. در کدام کشور غربی (استکباری از نگاه خامنه‌ای) چنین رانت دولتی‌ای برای نزدیکان حکومت، چنان سوء استفاده‌ای از قدرت در نظام دانشگاهی و چنین سرریز کردن منابع عمومی به جیب دیوان‌سالاری دینی به چشم می‌خورد؟
———————-
مجید محمدی

سخنی با نسل پیشین

این ماه یک سال می‌شود که به تورنتو آمده ام. در ایران که بودیم، همیشه این بحث بین ما بود که آیا خارج از کشور رفتن افراد را منفعل و متوهم و ایزوله می‌کند؟ آیا اگر ما نیز مجبور به خروج از کشور شویم مهره سوخته خواهیم شد؟ چرا خارج نشینان روش مبارزه خود را تغییر نمی‌دهند؟ چرا اپوزیسیون خارج از ایران در طول سال های پیش از جنبش سبز غیر از چند چهره معدود چیزی برای ارائه نداشته است؟ و مهم تر از آن، چرا این تعداد عظیم ایرانیان خارج از کشور، کوچکترین موفقیتی در ایجاد یک اراده‌ی بین المللی یا حداقل اجماعی در میان خودشان علیه جمهوری اسلامی نداشته اند؟
زمانی که به خاطر حکم زندان ناچیز خود مجبور به خروج از کشور و رفتن به ترکیه شدم، از دوستانی که به اروپا یا آمریکا رفته بودند می‌شنیدم که “اوضاع خیلی بد است”، “اینها هیچکدام همدیگر را قبول ندارند”، یا “فضا فقط فضای فحش و تخریب است”. در همان ترکیه با این روند به طور مستقیم آشنا شدم.
این روزهای سردرگمی گذشت و من به تورنتو آمدم. شهری که بسیار در زمینه سیاسی فعال بوده است، در کشوری که شاید بهترین سابقه دفاع از حقوق بشر در عرصه بین الملل را دارد و چندی پیش لانه جاسوسی جمهوری اسلامی را نیز تعطیل کرد. روحیه‌ای جدید پیدا کردم. در اولین برنامه سیاسی که حضور پیدا کردم، از دکتر سازگارا دعوت شده بود. سازگارا در ایران محبوبیت بالایی دارد. جلسه داشت خوب پیش می‌رفت که نوبت به پرسش و پاسخ رسید. اولین نفر به پشت میکروفن رفت و بیانیه ای را خواند و در پایان آن از آقای سازگارا موضع ایشان را در قبال کشتار 67 پرسید. ایشان جواب داد که طبیعتا محکوم می‌کند. نفر بعدی نیز بیانیه ای در همین زمینه خواند. پس از او یک نفر دیگر باز بیانیه ای در ارتباط با جنایات دهه 60 رژیم خواند که پس از تذکر مجری جلسه که سئوال شما چه بود در پایان بیانیه خود واژه “چرا” را نیز اضافه کرد! متوجه شدم که این عزیزان برای کسب آگاهی بیشتر نیامده‌اند، بلکه برای شنیدن تاییدی بر سخنان خود در این برنامه حاضر شده اند. پشت تریبون رفتم. ناراحت بودم. شنوندگان را خطاب قرار دادم که ما اینجا برای پرسش درباره مسائل روز آمده ایم؛ با آقای سازگارا می‌توان به عنوان یک تحلیلگر سیاسی موافق بود یا نبود. اما ایشان برای پاسخگویی به جنایات رژیم اینجا نیامده است. ایشان برای تحلیل سیاسی اینجاست. ما نیز برای شنیدن صحبت های ایشان اینجا هستیم نه شنیدن بیانات حضار، اگر نه حضار در جایگاه سخنرانان می‌بودند.
این نیز گذشت. برنامه‌های دیگری برگزار شد با نتایجی مشابه. تا چند روز پیش که حمله به بند 350 اوین صورت گرفت. قرار شد که برنامه ای در حمایت از زندانیان مضروب و مظلوم گذاشته شود. مراسم برگزار شد و پیش آمد آنچه که نگران پیش آمدنش بودیم…
بحث من اینجا مرور اتفاقاتی که افتاد نیست و در مجموع برنامه با موفقیت پیش رفت. بحثی که من می خواهم مطرح کنم، در زمینه چرایی این رفتار و بداخلاقی، و در باب کنش یا اکت سیاسی است.
ابتدا باید نگاه بخشی از نسل خود را که من نیز جزوشان هستم درباره جمهوری اسلامی توضیح دهم:
جمهوری اسلامی، یک سیستم بسیار پیچیده و منظم و خودآگاه است. برخلاف تصور بسیاری از ایرانیان که چند دهه از وطن دور بوده اند (یا اگر صادق باشیم، برخی در خود ایران)، این رژیم یک سیستم یک دست و هم صدا نیست و چند “آخوند” آن را “پای بساط تریاک” هدایت نمی‌کنند. گروه‌های متفاوتی در این رژیم فعال هستند که هرکدام برای منافع خود و کسب قدرت بیشتر با بقیه در حال کشاکش هستند. گروه‌هایی چون روحانیت سنتی، روحانیت انقلابی، بخش ایدئولوژیک سپاه پاسداران، سپاه قدس، بخش اقتصادی سپاه پاسداران، تکنوکرات‌ها… رهبر کشور نیز در این میان عموما پشتیبان تندروترین و انقلابی ترین گروه‌ها است. در اثر تنش میان این گروه‌ها بر سر قدرت و تصاحب بیشتر اموال و ذخایر کشور، برخی از این گروه‌ها از حربه و ابزار مردم برای رسیدن به هدف خود استفاده می‌کنند و به ملت نزدیک می‌شوند. برخی گروه‌های دیگر که تندروی بیش از حد را برای بقای رژیم خطرناک می‌بینند و نگران برچیده شدن سفره غنائم از جلوی تمامی گروه‌ها هستند نیز ممکن است از همین روش استفاده کنند. این گروه‌ها با هدف به دست آوردن رأی ملت و استفاده از آن برای سهم خواهی بیشتر، برای رفع برخی مشکلات مردم تلاشی هرچند ناچیز می‌کنند. این ابزار عموما به طور موقت پاسخ می‌دهد ولی گروه‌های تندروی درون رژیم معمولا به آن روی خوشی نشان نمی‌دهند و بلافاصله یا پس از مدتی علیه آن دست به اقدام می‌زنند. در نتیجه گروهی که خود را به ملت نزدیک کرده، به دلیل جایگاه متزلزل خود در حکومت و قدرت، به ابزار ملت نیاز بیشتری پیدا می‌کند و سخنان آن در ظاهر بیشتر و بیشتر از جنس ملت می‌شود. اما گروه های تندرو که قوای امنیتی و نظامی را در اختیار دارند این موضوع را تحمل نکرده و در نهایت گروه‌هایی که زیادی به ملت نزدیک شده‌اند را از درون حکومت بیرون می‌ریزند. این روند در طول تاریخ جمهوری اسلامی بارها و بارها تکرار شده است و هر چند سال شاهد ریزش و تصفیه دائمی بخشی عظیم از نیروهای حکومت بوده ایم که هیچگاه دوباره به درون حاکمیت بازنگشته‌اند. در سال 68، در سال 76، 84، و 88،…
ملت ایران در برابر رژیم جمهوری اسلامی کاملا بی دفاع است، زیرا حکومت به واسطه‌ی نفت هیچ نیازی به مردم ندارد و در برابر جامعه بین الملل نیز خود را رژیمی یاغی معرفی کرده که حقوق بشر را ابزار استکبار (امپریالیسم سابق) برای مداخله در کشورها می‌داند. سپاه پاسداران به عنوان مافیای اقتصادی نیمی از اقتصاد کشور را در اختیار دارد. مافیا یعنی تاجری که به جای مذاکره از اسلحه استفاده می‌کند، و طبیعتا اولین اصلی را که قبول ندارد اقتصاد رقابتی و آزاد است. در نتیجه تولید در کشور اولین قربانی سپاه بود. فکر نمی‌کنم لازم به ذکر باشد که اگر این سپاه بقای خود را در خطر ببیند، بین سرکوب و کشتار از یک سو و رها کردن کشور و از دست دادن هزاران میلیارد دلار از سوی دیگر کدام را انتخاب خواهد کرد.
حال ما که در ایران حضور نداریم و تحت این فشار روزانه نیستیم و می‌خواهیم برای تغییر آن کاری بکنیم چه وظیفه‌ای داریم؟ ایرانیانی که خارج از کشور فعال بوده‌اند، عموما یا به مسیر ملایمت رفته‌اند، یعنی در یک کشور آزاد و بی خطر، با همان ادبیاتی صحبت می‌کنند که یک فعال سیاسی تحت فشار در ایران از آن استفاده می‌کند؛ که امری غیر منطقی است؛ و یا متاسفانه به مسیر سرخوردگی خشم و نفرت رفته‌اند.
همه واقفیم که جنایات جمهوری اسلامی تحت دوران روح الله خمینی و یا همان “امام راحل” و سیدعلی خامنه‌ای از حیطه‌ی شمارش خارج است، اما نسل سابق ظاهرا فکر می‌کند که نسل جدید از این جنایات بی خبر است. از کشتارها و اعدام‌های گروهی چند سال اول انقلاب گرفته، تا “یا روسری یا توسری”، تا اعدام‌های جمعی و بدون محاکمه جوانان زندانی در سال 67 که رقم آن تا بیش از ده هزار ذکر شده، تا سرکوب و تحقیر روزانه دختران و پسران جوان در خیابان، تا تحقیر زن و مرد در برابر همسرشان، تا تغییر ادبیات مردم ایران به خشم و نفرت، تا ترویج نژادپرستی، تا ایجاد تفرقه میان اقوام ایرانی، تا شستشوی مغزی کودکان، تا سرکوب فزاینده زنان و…. ما از تمام آنها آگاهی داریم و اصلا با آنها بزرگ شده ایم. کسی که همه یا اکثریت این جنایات را قبول ندارد، بدون شک حامی رژیم است. ما همه این را می‌پذیریم، اما آن را یک موضوع اظهر من الشمس می‌دانیم که نیازی به تکرار هر روزه آن نیست، زیرا اصلا دلیل فعالیت سیاسی ما همین‌ها است و اگر این‌ جنایات نبود که سر خود را درد نمی‌آوردیم! ذکر تک تک جنایات رژیم در هر برنامه‌ای که به مناسبتی مشخص برگزار شده است، مانند این است که ریاضی دانان برای رسیدن به هر فرمول یا اتحاد ریاضی، ابتدا جدول ضرب را یک بار بلند تمرین کنند! بدون دانستن جدول ضرب اصلا ریاضی ممکن نیست، پس باید این موضوع را ناگفته بپذیریم که کسی که به ریاضی می‌پردازد جدول ضرب را می‌داند.
من دلیل خشم ایرانیانی را که مدت‌ها پیش بیرون آمده‌اند از نسل جدید درک می‌کنم، زیرا آنها متوجه شده اند که ما نسبت به رژیم به طور مستمر ابراز نفرت نمی‌کنیم و در هر مناسبتی آن را فحش نمی‌دهیم. دلیل آن اما این نیست که ما از رژیم کوچکترین رضایتی داریم یا از آن بیزار نیستیم، بلکه ما معتقدیم نفرت و کینه در کنش سیاسی پذیرفتنی نیست، زیرا نفرت و کینه منجر به تصمیم گیری غیر منطقی می‌شود و جلوی تفکر درست را می‌گیرد و یک شخص سوم و بی خبر را نیز از شما می‌راند. برای مبارزه با یک رژیم پیچیده، نمی توان راه حلی ساده به کار برد. باید از ضعف های آن استفاده کرد، فرصت ها را شناخت، هر جا دفاع رژیم پایین بود باید ضربه را وارد کرد. ضربه تکراری و بی هدف تنها خود فرد را خسته کرده و مانند واکسن حریف را مصون از آسیب می‌کند.
در برنامه حمایت از زندانیان، ما عملکرد ناشی از کینه و نفرت را دیدیم. کسانی که عزیزان خود را حال به هر دلیلی توسط این رژیم از دست داده‌اند، و حاضر به شنیدن هیچ حرف منطقی غیر از فریاد بی هدف به رژیم نیستند. روشی که 30 سال به صورت بی نتیجه تمرین شد و تنها پس از جنبش سبز و خروج بخشی از فعالان سیاسی جوان دستخوش تغییرات شد. در این برنامه بیشترین حملات توسط سخنران به آقایان موسوی، کروبی، و منتظری انجام شد و حتی خمینی و خامنه‌ای نیز به اندازه این سه نفر که یا تغییر مسیر داده‌اند و مشغول دیدن عواقب آن هستند و یا دار فانی را وداع گفته اند مورد هجوم قرار نگرفتند. این در نتیجه عدم تفکر منطقی اتفاق می‌افتد. منطق حکم می‌کند که حال که این افراد در مسند قدرت نیستند، (البته بنده معتقدم این افراد متحول شده اند، اما شما که به آن معتقد نیستید) از آنها حتی شده به صورت ابزاری برای فشار آوردن به رژیم و ایجاد شکاف در درون آن استفاده کنید. نه این که بیشترین فشار را به آنان بیاورید و در همان مسیری که رژیم می‌خواهد (سوزاندن این افراد) حرکت کنید و مهمترین عاملین شرایط موجود را یا از قلم بیاندازید یا به صورت گذری ذکری بکنید.
نکته دیگر، سیل توهین‌ها و سخنان زشت و “افشاگری‌هایی” بود که پس از مراسم و در شبکه‌های اجتماعی از سوی این چند نفر به سوی جوانان برگزار کننده این مراسم روانه شد. آنان این جوانان را به خاطر اعتراض کلامی به سخنران، با مهاجمان کهریزک و اوین مقایسه کردند و حامی رژیم خواندند و جوانانی را که خود شب های انفرادی در اوین گذرانده‌اند را این گونه تخریب کردند. این موضوع نیز مجددا ناشی از جایگزین کردن نفرت و کینه با منطق است. وگرنه چطور کسی که خود یک روز در زندان رژیم نبوده یا اصلا جوانی کردن تحت حکومت اسلامی را تجربه نکرده باید به خود اجازه دهد کسانی را که سالها در زندان رژیم بوده و انفرادی کشیده اند و شکنجه شده اند و کتک خورده اند و از تحصیل محروم شده اند و مجبور به ترک عزیزان و خانواده خود شده‌اند را عوامل و حامیان رژیم خطاب کند؟
آیا غیر از این است که نفرت و کینه از رژیم به خاطر ظلمی که دیده‌اند، چشم منطق آنان را بسته و خشم آنان را نثار اصلی ترین قربانیان این رژیم کرده است؟
آیا رژیم ایران در طول سی سال پس از انقلاب بیشتر تحت فشار بوده، یا در طی همین چند سال پس از جنبش سبز؟
آیا این به شما نشان نمی‌دهد که عملکرد جوانان ما بهینه تر و مفید تر از روش‌های شما بوده است؟
من هشدار می‌دهم که یکی از بزرگترین دلایل موفقیت جمهوری اسلامی در پیشبرد مقاصدش، روش‌های اشتباه اپوزیسیون آن بوده است که به جای تلاش برای اجماع و تاکید بر نقاط مشترک، تنها سعی در مرزبندی وپررنگ کردن اختلافات و تحمیل دیدگاه خود بر نسل جوان داشته است. بیایید خشم خود را در مسیر منطق صیقل بدهیم و گرز زمخت را به شمشیر تیز و ظریف تبدیل کنیم.

سیاوش صفوی

برگرفته از سایت شهروند

بنیاد تعاون از تاسیس تا اوج گیری

بنیاد تعاون ناجا شرکت مادر فعالیت های اقتصادی نیروی انتظامی محسوب می شود که در سال 1375 و در زمان فرماندهی سردار هدایت الله لطفیان تاسیس شد ولی در اصل در دوران سردار اسماعیل احمدی مقدم و البته با کمک دولت محمود احمدی نژاد و واگذاری بسیاری از طرح های عمرانی و ساختمانی و…. قدرت گرفت و به یکی از بزرگ ترین هلدینگ های اقتصادی کشور تبدیل شد. در دوره اول شکل گیری ( زمان سردار لطفیان و سردار قالیبف در فرماندهی ناجا) بنیاد تعاون ناجا بیشتر در راستای اهداف مشخص و تعریف شده خود یعنی « بهبود و ارتقای سطح معیشت و تسهیلات رفاهی کارکنان نیروی انتظامی» گام بر می داشت و بیشتر به دنبال راه هایی برای مسکن کارکنان و مسائل تفریحی و آموزشی کارکنان ناجا بود اما با حضور سردار احمدی مقدم و البته پیروزی محمود احمدی نژاد و دوستی دیرینه این دو از دوران نوجوانی و جوانی در مسجد نارمک و بچه محل بودن، فعالیت های اقتصادی ناجا هم وارد فاز جدیدی شد تا جایی که حتی کارکنان ناجا را هم جا گذاشت و به یکی از بزرگ ترین هلدینگ های اقتصادی کشور تبدیل شد که حتی سهام بخشی از معادن کشور را هم در اختیار دارد. در طول سال های فعالیت دولت نهم و دهم، دولت بخش های مهمی از فعالیت های عمرانی، نفتی و… را به جای بخش خصوصی واقعی به شرکت هایی مانند بنیاد تعاون ناجا واگذار کرد که به شرکت های شبه دولتی مشهور شده اند و همین موضوع به مرور زمان باعث بزرگ تر شدن این شرکت ها و در مقابل کوچک تر شدن شرکت های خصوصی واقعی در کشور شد تا جایی که حتی دولت محمود احمدی نژاد بخشی از فروش نفت کشور را هم به بنیاد تعاون ناجا واگذار کرد. بنیاد تعاون ناجا هیات امنایی اداره می شود و اعضا هیات امنا توسط فرمانده نیروی انتظامی تعیین می شوند. در حال حاضر مدیر عامل این بنیاد سردار اشراق معاون پیشین طرح و برنامه ریزی ناجا است. در حال حاضر بخش مهمی از پروژه های عمرانی، نفتی و… در کشور مانند بخشی از مسکن مهر، احداث سکوهای نفتی و فاز دوم ساخت برج میلاد تهران به این بنیاد و شرکت های وابسته به آن واگذار شده است.

بنیاد تعاون ناجا چقدر سرمایه دارد؟

درباره میزان سرمایه واقعی بنیاد تعاون ناجا باتوجه به اینکه تاکنون تمام شرکت های این مجموعه به صورت واقعی ارزشگذاری نشده اند، عدد مشخصی وجود ندارد اما کارشناسان اقتصادی باتوجه به فعالیت ها و تعداد شرکت ها ارزش سرمایه شرکت های وابسته به بنیاد تعاون ناجا را تا 10 هزار میلیارد تومان هم برآورد می کنند. سال گذشته حاج علی بیگی یکی از اعضا پیشین بنیاد تعاون ناجا به مجله تجارت فردا گفت ارزش سرمایه این بنیاد بیش از 6 هزار میلیارد تومان است. همچنین از بنیاد تعاون ناجا به عنوان یکی از 5 هلدینگ اصلی کشور یاد می شود. هلدینگی که از شرکت های نوشابه سازی تا شرکت های بزرگ عمرانی و ساختمان سازی تا شرکت های نفتی بزرگ در آن حضور دارند. مثلا در سال 1388 این شرکت بیش از 80 درصد سهام شرکت تاسیسات دریایی که جزو سه شرکت اصلی ساخت سکوهای نفتی و تاسیسات بنادر است را خریداری کرد. شرکتی که پیش از این مدیرعامل و موسس آن مهدی هاشمی پسر بزرگ آیت الله هاشمی رفسنجانی بود.

در فهرست شرکت های بنیاد تعاون ناجا نام شرکت هایی مانند «گروه عمران و مسکن سازه پایدار قرن»، مجموعه هتل های پارس، « عمران نیرو»، « ناجی سازان امین»، « ناجر پوشش» « پژوهش و توسعه ناجی»، « لاله کامپیوتر»، « سرمایه گذاری مهرگان»، « راهگشا» و… وجود دارد. در جدول زیر بخش از فعالیت ها و شرکت های وابسته به بنیاد تعاون معرفی شده اند:

نام شرکت

فعالیت

گروه عمران و مسکن سازه پایدار قرن

 

یکی از بزرگترین شرکت های ساختمان سازی و مسکن سازی در کشور است. بیش از 50 شرکت زیر مجموعه در تهران و 30 شرکت در استان های دیگر دارد. بیش از 70 پروژه مسکن سازی و پژوه تجاری و اداری در اختیار دارد. ساخت بخش مهمی از مسکن مهر کشور در اخیتار این شرکت است.

بانک قوامین

در سال 1391 از موسسه قرض الحسنه تبدیل به بانک شد و بیش از 800 شعبه دارد.

سرمایه گذاری مهرگان

 

با سرمایه 5/2 میلیارد تومان در سال 1383 تاسیس شد اما سرمایه کنونی آن بیش از 2 هزار میلیارد تومان برآورد می شود. فعالیت های این شرکت مسکن سازی، احداث واحدهای تجاری مانند فروشگاه های مگامال، هایپرمی و یاس،خرید هتل و هتلداری، واردات، ساخت و ادراره مجتمع های تفریحی، سنگ آهن گل گهر و… است.
عمران نیرو یکی از بزرگ ترین شرکت های سد سازی کشور و پروژه های آب در کشور است. بیش از 250 پروژه در کشور اجرا کرده است.

مجموعه هتل های پارس

 

این شرکت مالک هتل های ثامن‌الحجج، باختر، صدر، نگین و زمرد و پارسا در مشهد، بوستان، باغچه، هتل و باغ پردیس در استان تهران، ملاصدرا در شیراز، نرگس زیباکنار در رشت و مجتمع خزرآباد در ساری است.

ناجی سازان امین

شرکت نظارت بر ساخت و ساز

ناجی پوشش تولید البسه، محل کارخانه درسیستان و بلوچستان است. سرمایه اولیه آن سه میلیارد تومان بوده است و به تازگی کارخانه بافت بلوچ بزرگ ترین کارخانه بافندگی منطقه نیز به این شرکت واگذار شد.

لاله کامپیوتر

تولید نرم افزارهای کامپوتری و تولید کارت هوشمند از فعالیت های این شرکت است. بیش از 10 بانک کشور تولید کارت های هوشمند خود را به این شرکت واگذار کرده اند.

افق توسعه انرژی خلیج فارس

فعالیت نیروگاهی و تولید انرژی، مالکیت نیروگاه مشهد را در اختیار دارد و تاکنون موافقت اصولی برای ساخت نیروگاه سبزوار را به دست آورده است.

فولاد و سیم تاکستان

تولید توری و خرپای میلگرد

صنایع مفتولی تهران‌ گستر

ساخت محصولات فلزی، مفتول، توری و…

سیمان عرش نطنز

تولید سیمان

پژوهش و توسعه ناجی

کارهای فناوی اطلاعات و مدیریت دفاتر +10

راهگشا

فعالیت در زمینه تولید پلاک خودرو و واگذاری فعالیت های راهنمایی و رانندگی

زاگرس نوش مهرگان

در استان چهارمحال و بختیاری در سال 1386 افتتاح شد و فعالیت آن تولید نوشیدنی و نوشابه و مواد غذایی است.

ناجی نشر(راه فردا)

این شرکت با سرمایه یک میلیارد در سال 1386 فعالیت خود را شروع کرد و در حال حاضر بیش از 10 میلیارد تومان سرمایه دارد.

دفتر توسعه مساجد

ساخت و تعمیر مساجد

موسسه بیمه امید

ارائه خدمات بیمه و انواع بیمه ها

موسسه ناجی هنر

ساخت سریال، فیلم و فعالیت های فرهنگی

منابع گزارش : سایت بنیاد تعاون ناجا و سایت های وابسته به این بنیاد و شرکت های وابسته و گفت و گوهای رسمی مسئولان نیروی انتظامی و فرمانده این نیرو است.

چند سؤال ساده

 آیا تا بحال اندیشیده اید که ابزار و وسایلی که در پیرامونتان دارید چه نقشی در زندگی روزمره شما ایفا میکنند؟  بعنوان مثال اگر یکروز به سراغ گنجه لباسهایتان بروید و هیچ لباسی برای پوشیدن نداشته باشید، یا آنروز هیچ آبی در لوله های آب موجود نباشد،  آیا شده که اتومبیل تان خراب شده باشد و هیچ دسترسی به وسیله نقلیه ای برای رسیده به کارتان پیدا نکنید؟  یا اینکه تصور کنید همین گوشی موبایلتان (که تا همین ده پانزده سال پیش چندان متداول نبود) در دسترس نباشد آنروز چقدر کلافه اید…

 ما بگونه ای همه روزه از این قبیل ابزار و وسایل برای راحتی و آرامش و بقای زندگی خویش استفاده مینماییم وهر کدام از آنها به گونه ای در زندگی روزمره ما نقش ایفا میکنند و اینهمه حاصل تلاش بی وقفه ابرمردان و اندیشمندانی است که همواره تلاششان خدمت به بشریت بوده ، همچنین ما مدیون متفکرین و فلاسفه ای هستیم که با پایه گذاری قوانین اجتماعی باعث بقا و امنیت مدنی ما در طول تاریخ بوده اند.

 حال میخواهم سؤالی را مطرح کنم : نقش ایمان و اعتقادات مذهبی در زندگی روزمره ما تا چه حد میباشد؟ آیا بدون آنها ما میتوانیم صبح از خواب برخیزیم و بدون اشکال به سر کار خود برویم؟ آیا بدون آنها میتوانیم راحت غذا بخوریم و سر راحت بر زمین بگذاریم؟ آیا بدون آنها میتوانیم ازدواج کنیم و صاحب فرزند و خانواده بشویم؟ و آیا بدون آن میتوان در کمال سلامت تن و روان به زندگی ادامه داد؟

 اگر پاسخ  شما منفی است ، من شما را به اندیشیدن به سطور زیر دعوت مینمایم ، زیرا که عقیده ای متفاوت دارم.

 میخواهم شما را به گذشته های دور دعوت بنمایم ، به جایی که انسانها توانستند برای بقای خود از سنگ و چوب ابزار برای بقای خویش بسازند، جایی که توانستند با قدرت شعور خود وسیله ای برای دفاع از خود بیافرینند، که همان دستمایه ای شد برای ساخت ابزار های دیگرو در این سالیان دراز تلاش بشر برای بدست آوردن یک زندگی راحت و رفاه برای خود و اطرافیانش بوده است. سؤال: آیا تلاش برای بقا و تلاش برای رفاه بیشتر را ادیان به ما القاء نمودند؟  سهم ادیان مختلف در رسیدن به این رفاه تا چه حد بوده است؟ آیا پایه های علم کنونی نتیجه روشهای آزمون و خطای اندیشمندان ما بوده و یا پیدا کردن قوانین علمی را پیامبران الهی به ما آموختند؟ در کدامیک از کتابهای الهی به کشف پنی سیلین اشاره شده، در کدامین آنها  فرمولهای ریاضی را میتوان یافت؟ آیا کشف پنی سیلین به جامعه بشری بیشتر خدمت کرد یا فلان آیه در فلان کتاب دینی؟  اگر کتب دینی راهنمایان ما در اخلاق و قوانین مدنی هستند، یک کشوری را مثال بزنید که قانون اساسی آن مثلاً آیات قرآن باشد و نه تفسیر و برداشتهای شخصی از آن.

 میخواهم اشاره ای  داشته باشم به موضوع اعتقادات مذهبی، اگرچه یک امر بسیار شخصی است ، اما گویا بسیاری از روشنفکران دینی نظرشان برخلاف این میباشد، زیرا که آنرا در ایران عمومی کرده اند و همه میبایست از اعتقاد به اسلام پیروی نمایند. داشتن اعتقاد را میتوان به میزان علاقه فردی به موضوع خاص بیان کرد، مانند آن که شخصی اعتقاد دارد که پرتقال میوه خوشمزه ای است و چون وی بدان تمایل دارد  پس همه باید آنرا بپسندند، حال میتواند برای این هزار و یک استدلال نیز بیاورد ، اما نهایتاً پذیرش یا نپذیرفتن امری کاملاً خصوصی و شخصی میباشد که همه آحاد بشر در شیوه زندگی خود آزاد و مختارند و هیچ کس و یا گروه و حکومتی نمیتواند آن را به دیگری تحمیل نماید.  بنابر این پذیرش پیروی از شخص و یا یک پیشوای مذهبی به نظر درونی یک فرد بستگی دارد و نه تحمیل آن به آحاد یک جامعه. در واقع پذیرش مذهب نه بر پایه اصول علمی قرار دارد و نه منطق و استدلال. اصول علمی، قوانین استدلالی و منطقی خاص خود را دارد که در همه زمان ها و مکان ها مستتر است ، مثل این که بگوییم دوبعلاوه دو میشود چهار، در ایران هم میشود چهار و در آفریقا و استرالیا هم میشود چهار، قوانین جاذبه زمین همه را در بر میگیرد و مختص به آمریکا و چین و مسلمان و مسیحی نیست، اما این که چرا میبایست قوانین مربوط به هزار و چهارصد سال پیش را در این زمان بپذیریم ، جای هزار اما و چرا دارد، برطبق کدام منطق و استدلال آن چه را که بعنوان قانون در هزار و چهارصد سال پیش صادق بوده ، هم اکنون نیز در جامعه ای که کاملا با آنزمان متفاوت است باید پذیرفته شود، آنهم بدون چون و چرا، و یا نهایتاً سعی شود قوانین با زندگی مترقی و تکنولوژی امروزی همخوانی داشته باشد و اسمش را بگذارند » اسلام مترقی». این یعنی آنچه را که خداوند در هزار و چهارصد سال پیش ندانسته و نگفته ، اکنون میتوان اضافه کرد و یا تغییر داد.

 موضوع دیگر ، موهومات دینی است. پذیرش بهشت و جهنم ، با آن تفاصیلی که در کتب مختلف آمده، معاد و زندگی پی از مرگ ، پیامبرانی که غایب هستند و همه در انتظار ظهورشان هستند، امامی که هزار و چهارصد سال در ته چاهی است که با هیچ منقاشی نمی توان او را از آن بیرون کشید ، جالب این جاست که هر از چندگاهی به خواب یکی میآید و فرامینی صادر میکند، حال چرا خودش از ته چاه بیرون نمی آید و دستورات را راساً صادر نمیکند… با کدامین عقل سالم و اصول و منطقی میتوان اینها را ثابت کرد مگر به حیله مذهب؟ حربه مذهب ، در تاریکی نگاه داشتن پیروان است و حکم رانی بر آنها، ترس از روز جزا، نیش های مار غاشیه، روزی هفت هزار سال، آتش سوزان جهنم و سوزانده شدن و دوباره سوزانده شدن… و یا وعده رفتن به بهشت و معاشرت با حوریان و قلمان ، خوراکی های خوشمزه و جوی هایی که بجای آب در آن شیرو عسل روان است. حال چه کسی رفته و چه کسی آمده؟ و چه مستدلی بر اثبات این مدعا؟ آنها که ذی نفع چنان مدعایی هستند ، میگویند و شما فقط با انگیزه درونی خود آن را می پذیری، و به همه آن ادعاها جامه واقعیت می پوشانی، واقعیتی که فقط در ذهن تو و امثال تو شکل میگیرد و به آنان اجازه حکمرانی بر تو را میدهد.

 … و اما روز بعد ، صبح که از خواب برمیخیزی، سوار ماشینی میشوی که مخترعش از نجس های مذهب دیگری بوده،با موبایلی صحبت میکنی که سازنده اش یک گبر از خدا بی خبر بوده، به تلوزیونی مینگری که به دست یک کافر ساخته شده، و خلاصه همه آنها این خدمات ارزنده را برای راحتی زندگی من و شما کرده اندکه دست آخر هر روز برویم توی خیابانها آرزوی مرگشان را بکنیم و یا به فتوای این و آن به خودمان بمب ببندیم و عده ای بی گناه را به جرم دیگری، رهسپار دیار عدن بکنیم …  آنها هر روز ذخایر مملکت ما را تاراج کنند و ما نگران ارزشهای مذهبی مان در این جا و آنجای دنیا باشیم، آنها هرروز قوی ترمیشوند و ما از روی ناچاری به فکر بمب اتم افتاده ایم تا دیگران را با آن بترسانیم.

 آیا براستی فرقی دارد که شیعه دوازده امامی باشیم یا هشت امامی و یا چهارامامی؟ آیا فرقی میکند که ما شیعه باشیم یا سنی؟ چه تفاوتی دارد که پیرو موسی باشیم و یا عیسی؟   اگر پیرو موسی باشی دیگه به نون شب محتاج نمیشی؟   اگر پیرو عیسی باشی دیگه مریض نخواهی شد؟   اگر به خدا ایمان نداشته باشی تبدیل میشوی به سوسک و یا سنگ؟!

 همه روزه میلیونها نفر بدون اینکه به این فکر کنند که پیرو موسی هستند یا عیسی ، به سرکارهایشان میروند ، هر روز میلیونها نفر بدون پرستش محمد به کلاس درس و دانشگاه میروند و از میان آنان دانشمندان و عالمانی بیرون می آیند و به جامعه بشری خدمت میکنند، زندان و بیمارستان در همه دنیا صرف نظر از نوع مذهب و اعتقادات وجود داره ، زلزله و سیل و بلایای طبیعی همه ساله جان هزاران نفر را در دنیا میگیرد بدون اینکه از آنها بپرسد مسلمانی یا کافر…

 اگر دوست دارید که انسانی باشید فرهیخته، که به تمام معیارهای انسانی پایبند و وفادار باشید، هیچ چیز و هیچ کس مانع شما نخواهد شد، آیا  برای اینکه در زندگی عدالت را رعایت کنید ، دوستدار همگان باشید ، درستکار باشید ، واقعاً لازمه که یک برچسب مسلمانی، مسیحی و یا بودایی به پیشانی خود داشته باشید؟  وجود این برچسب ها ما انسانها را به هم نزدیک تر کرده و یا دورتر؟   هم گرا شده ایم ویا گروه گرا؟   با این برچسب ها به صلح پایدار رسیده ایم و یا بر هم شمشیر کشیده ایم؟

» تاریخ پاسخ گویای این سوالهاست…»