این ماه یک سال میشود که به تورنتو آمده ام. در ایران که بودیم، همیشه این بحث بین ما بود که آیا خارج از کشور رفتن افراد را منفعل و متوهم و ایزوله میکند؟ آیا اگر ما نیز مجبور به خروج از کشور شویم مهره سوخته خواهیم شد؟ چرا خارج نشینان روش مبارزه خود را تغییر نمیدهند؟ چرا اپوزیسیون خارج از ایران در طول سال های پیش از جنبش سبز غیر از چند چهره معدود چیزی برای ارائه نداشته است؟ و مهم تر از آن، چرا این تعداد عظیم ایرانیان خارج از کشور، کوچکترین موفقیتی در ایجاد یک ارادهی بین المللی یا حداقل اجماعی در میان خودشان علیه جمهوری اسلامی نداشته اند؟
زمانی که به خاطر حکم زندان ناچیز خود مجبور به خروج از کشور و رفتن به ترکیه شدم، از دوستانی که به اروپا یا آمریکا رفته بودند میشنیدم که “اوضاع خیلی بد است”، “اینها هیچکدام همدیگر را قبول ندارند”، یا “فضا فقط فضای فحش و تخریب است”. در همان ترکیه با این روند به طور مستقیم آشنا شدم.
این روزهای سردرگمی گذشت و من به تورنتو آمدم. شهری که بسیار در زمینه سیاسی فعال بوده است، در کشوری که شاید بهترین سابقه دفاع از حقوق بشر در عرصه بین الملل را دارد و چندی پیش لانه جاسوسی جمهوری اسلامی را نیز تعطیل کرد. روحیهای جدید پیدا کردم. در اولین برنامه سیاسی که حضور پیدا کردم، از دکتر سازگارا دعوت شده بود. سازگارا در ایران محبوبیت بالایی دارد. جلسه داشت خوب پیش میرفت که نوبت به پرسش و پاسخ رسید. اولین نفر به پشت میکروفن رفت و بیانیه ای را خواند و در پایان آن از آقای سازگارا موضع ایشان را در قبال کشتار 67 پرسید. ایشان جواب داد که طبیعتا محکوم میکند. نفر بعدی نیز بیانیه ای در همین زمینه خواند. پس از او یک نفر دیگر باز بیانیه ای در ارتباط با جنایات دهه 60 رژیم خواند که پس از تذکر مجری جلسه که سئوال شما چه بود در پایان بیانیه خود واژه “چرا” را نیز اضافه کرد! متوجه شدم که این عزیزان برای کسب آگاهی بیشتر نیامدهاند، بلکه برای شنیدن تاییدی بر سخنان خود در این برنامه حاضر شده اند. پشت تریبون رفتم. ناراحت بودم. شنوندگان را خطاب قرار دادم که ما اینجا برای پرسش درباره مسائل روز آمده ایم؛ با آقای سازگارا میتوان به عنوان یک تحلیلگر سیاسی موافق بود یا نبود. اما ایشان برای پاسخگویی به جنایات رژیم اینجا نیامده است. ایشان برای تحلیل سیاسی اینجاست. ما نیز برای شنیدن صحبت های ایشان اینجا هستیم نه شنیدن بیانات حضار، اگر نه حضار در جایگاه سخنرانان میبودند.
این نیز گذشت. برنامههای دیگری برگزار شد با نتایجی مشابه. تا چند روز پیش که حمله به بند 350 اوین صورت گرفت. قرار شد که برنامه ای در حمایت از زندانیان مضروب و مظلوم گذاشته شود. مراسم برگزار شد و پیش آمد آنچه که نگران پیش آمدنش بودیم…
بحث من اینجا مرور اتفاقاتی که افتاد نیست و در مجموع برنامه با موفقیت پیش رفت. بحثی که من می خواهم مطرح کنم، در زمینه چرایی این رفتار و بداخلاقی، و در باب کنش یا اکت سیاسی است.
ابتدا باید نگاه بخشی از نسل خود را که من نیز جزوشان هستم درباره جمهوری اسلامی توضیح دهم:
جمهوری اسلامی، یک سیستم بسیار پیچیده و منظم و خودآگاه است. برخلاف تصور بسیاری از ایرانیان که چند دهه از وطن دور بوده اند (یا اگر صادق باشیم، برخی در خود ایران)، این رژیم یک سیستم یک دست و هم صدا نیست و چند “آخوند” آن را “پای بساط تریاک” هدایت نمیکنند. گروههای متفاوتی در این رژیم فعال هستند که هرکدام برای منافع خود و کسب قدرت بیشتر با بقیه در حال کشاکش هستند. گروههایی چون روحانیت سنتی، روحانیت انقلابی، بخش ایدئولوژیک سپاه پاسداران، سپاه قدس، بخش اقتصادی سپاه پاسداران، تکنوکراتها… رهبر کشور نیز در این میان عموما پشتیبان تندروترین و انقلابی ترین گروهها است. در اثر تنش میان این گروهها بر سر قدرت و تصاحب بیشتر اموال و ذخایر کشور، برخی از این گروهها از حربه و ابزار مردم برای رسیدن به هدف خود استفاده میکنند و به ملت نزدیک میشوند. برخی گروههای دیگر که تندروی بیش از حد را برای بقای رژیم خطرناک میبینند و نگران برچیده شدن سفره غنائم از جلوی تمامی گروهها هستند نیز ممکن است از همین روش استفاده کنند. این گروهها با هدف به دست آوردن رأی ملت و استفاده از آن برای سهم خواهی بیشتر، برای رفع برخی مشکلات مردم تلاشی هرچند ناچیز میکنند. این ابزار عموما به طور موقت پاسخ میدهد ولی گروههای تندروی درون رژیم معمولا به آن روی خوشی نشان نمیدهند و بلافاصله یا پس از مدتی علیه آن دست به اقدام میزنند. در نتیجه گروهی که خود را به ملت نزدیک کرده، به دلیل جایگاه متزلزل خود در حکومت و قدرت، به ابزار ملت نیاز بیشتری پیدا میکند و سخنان آن در ظاهر بیشتر و بیشتر از جنس ملت میشود. اما گروه های تندرو که قوای امنیتی و نظامی را در اختیار دارند این موضوع را تحمل نکرده و در نهایت گروههایی که زیادی به ملت نزدیک شدهاند را از درون حکومت بیرون میریزند. این روند در طول تاریخ جمهوری اسلامی بارها و بارها تکرار شده است و هر چند سال شاهد ریزش و تصفیه دائمی بخشی عظیم از نیروهای حکومت بوده ایم که هیچگاه دوباره به درون حاکمیت بازنگشتهاند. در سال 68، در سال 76، 84، و 88،…
ملت ایران در برابر رژیم جمهوری اسلامی کاملا بی دفاع است، زیرا حکومت به واسطهی نفت هیچ نیازی به مردم ندارد و در برابر جامعه بین الملل نیز خود را رژیمی یاغی معرفی کرده که حقوق بشر را ابزار استکبار (امپریالیسم سابق) برای مداخله در کشورها میداند. سپاه پاسداران به عنوان مافیای اقتصادی نیمی از اقتصاد کشور را در اختیار دارد. مافیا یعنی تاجری که به جای مذاکره از اسلحه استفاده میکند، و طبیعتا اولین اصلی را که قبول ندارد اقتصاد رقابتی و آزاد است. در نتیجه تولید در کشور اولین قربانی سپاه بود. فکر نمیکنم لازم به ذکر باشد که اگر این سپاه بقای خود را در خطر ببیند، بین سرکوب و کشتار از یک سو و رها کردن کشور و از دست دادن هزاران میلیارد دلار از سوی دیگر کدام را انتخاب خواهد کرد.
حال ما که در ایران حضور نداریم و تحت این فشار روزانه نیستیم و میخواهیم برای تغییر آن کاری بکنیم چه وظیفهای داریم؟ ایرانیانی که خارج از کشور فعال بودهاند، عموما یا به مسیر ملایمت رفتهاند، یعنی در یک کشور آزاد و بی خطر، با همان ادبیاتی صحبت میکنند که یک فعال سیاسی تحت فشار در ایران از آن استفاده میکند؛ که امری غیر منطقی است؛ و یا متاسفانه به مسیر سرخوردگی خشم و نفرت رفتهاند.
همه واقفیم که جنایات جمهوری اسلامی تحت دوران روح الله خمینی و یا همان “امام راحل” و سیدعلی خامنهای از حیطهی شمارش خارج است، اما نسل سابق ظاهرا فکر میکند که نسل جدید از این جنایات بی خبر است. از کشتارها و اعدامهای گروهی چند سال اول انقلاب گرفته، تا “یا روسری یا توسری”، تا اعدامهای جمعی و بدون محاکمه جوانان زندانی در سال 67 که رقم آن تا بیش از ده هزار ذکر شده، تا سرکوب و تحقیر روزانه دختران و پسران جوان در خیابان، تا تحقیر زن و مرد در برابر همسرشان، تا تغییر ادبیات مردم ایران به خشم و نفرت، تا ترویج نژادپرستی، تا ایجاد تفرقه میان اقوام ایرانی، تا شستشوی مغزی کودکان، تا سرکوب فزاینده زنان و…. ما از تمام آنها آگاهی داریم و اصلا با آنها بزرگ شده ایم. کسی که همه یا اکثریت این جنایات را قبول ندارد، بدون شک حامی رژیم است. ما همه این را میپذیریم، اما آن را یک موضوع اظهر من الشمس میدانیم که نیازی به تکرار هر روزه آن نیست، زیرا اصلا دلیل فعالیت سیاسی ما همینها است و اگر این جنایات نبود که سر خود را درد نمیآوردیم! ذکر تک تک جنایات رژیم در هر برنامهای که به مناسبتی مشخص برگزار شده است، مانند این است که ریاضی دانان برای رسیدن به هر فرمول یا اتحاد ریاضی، ابتدا جدول ضرب را یک بار بلند تمرین کنند! بدون دانستن جدول ضرب اصلا ریاضی ممکن نیست، پس باید این موضوع را ناگفته بپذیریم که کسی که به ریاضی میپردازد جدول ضرب را میداند.
من دلیل خشم ایرانیانی را که مدتها پیش بیرون آمدهاند از نسل جدید درک میکنم، زیرا آنها متوجه شده اند که ما نسبت به رژیم به طور مستمر ابراز نفرت نمیکنیم و در هر مناسبتی آن را فحش نمیدهیم. دلیل آن اما این نیست که ما از رژیم کوچکترین رضایتی داریم یا از آن بیزار نیستیم، بلکه ما معتقدیم نفرت و کینه در کنش سیاسی پذیرفتنی نیست، زیرا نفرت و کینه منجر به تصمیم گیری غیر منطقی میشود و جلوی تفکر درست را میگیرد و یک شخص سوم و بی خبر را نیز از شما میراند. برای مبارزه با یک رژیم پیچیده، نمی توان راه حلی ساده به کار برد. باید از ضعف های آن استفاده کرد، فرصت ها را شناخت، هر جا دفاع رژیم پایین بود باید ضربه را وارد کرد. ضربه تکراری و بی هدف تنها خود فرد را خسته کرده و مانند واکسن حریف را مصون از آسیب میکند.
در برنامه حمایت از زندانیان، ما عملکرد ناشی از کینه و نفرت را دیدیم. کسانی که عزیزان خود را حال به هر دلیلی توسط این رژیم از دست دادهاند، و حاضر به شنیدن هیچ حرف منطقی غیر از فریاد بی هدف به رژیم نیستند. روشی که 30 سال به صورت بی نتیجه تمرین شد و تنها پس از جنبش سبز و خروج بخشی از فعالان سیاسی جوان دستخوش تغییرات شد. در این برنامه بیشترین حملات توسط سخنران به آقایان موسوی، کروبی، و منتظری انجام شد و حتی خمینی و خامنهای نیز به اندازه این سه نفر که یا تغییر مسیر دادهاند و مشغول دیدن عواقب آن هستند و یا دار فانی را وداع گفته اند مورد هجوم قرار نگرفتند. این در نتیجه عدم تفکر منطقی اتفاق میافتد. منطق حکم میکند که حال که این افراد در مسند قدرت نیستند، (البته بنده معتقدم این افراد متحول شده اند، اما شما که به آن معتقد نیستید) از آنها حتی شده به صورت ابزاری برای فشار آوردن به رژیم و ایجاد شکاف در درون آن استفاده کنید. نه این که بیشترین فشار را به آنان بیاورید و در همان مسیری که رژیم میخواهد (سوزاندن این افراد) حرکت کنید و مهمترین عاملین شرایط موجود را یا از قلم بیاندازید یا به صورت گذری ذکری بکنید.
نکته دیگر، سیل توهینها و سخنان زشت و “افشاگریهایی” بود که پس از مراسم و در شبکههای اجتماعی از سوی این چند نفر به سوی جوانان برگزار کننده این مراسم روانه شد. آنان این جوانان را به خاطر اعتراض کلامی به سخنران، با مهاجمان کهریزک و اوین مقایسه کردند و حامی رژیم خواندند و جوانانی را که خود شب های انفرادی در اوین گذراندهاند را این گونه تخریب کردند. این موضوع نیز مجددا ناشی از جایگزین کردن نفرت و کینه با منطق است. وگرنه چطور کسی که خود یک روز در زندان رژیم نبوده یا اصلا جوانی کردن تحت حکومت اسلامی را تجربه نکرده باید به خود اجازه دهد کسانی را که سالها در زندان رژیم بوده و انفرادی کشیده اند و شکنجه شده اند و کتک خورده اند و از تحصیل محروم شده اند و مجبور به ترک عزیزان و خانواده خود شدهاند را عوامل و حامیان رژیم خطاب کند؟
آیا غیر از این است که نفرت و کینه از رژیم به خاطر ظلمی که دیدهاند، چشم منطق آنان را بسته و خشم آنان را نثار اصلی ترین قربانیان این رژیم کرده است؟
آیا رژیم ایران در طول سی سال پس از انقلاب بیشتر تحت فشار بوده، یا در طی همین چند سال پس از جنبش سبز؟
آیا این به شما نشان نمیدهد که عملکرد جوانان ما بهینه تر و مفید تر از روشهای شما بوده است؟
من هشدار میدهم که یکی از بزرگترین دلایل موفقیت جمهوری اسلامی در پیشبرد مقاصدش، روشهای اشتباه اپوزیسیون آن بوده است که به جای تلاش برای اجماع و تاکید بر نقاط مشترک، تنها سعی در مرزبندی وپررنگ کردن اختلافات و تحمیل دیدگاه خود بر نسل جوان داشته است. بیایید خشم خود را در مسیر منطق صیقل بدهیم و گرز زمخت را به شمشیر تیز و ظریف تبدیل کنیم.
سیاوش صفوی
برگرفته از سایت شهروند